روزی واعظی به مردمش می گفت:

ای مردم!
هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، 
می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه می‌رود.»

جوان ساده و پاکدل،
که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود.
چون این سخن از واعظ شنید،
بسیار خوشحال شد.
هنگام بازگشت به خانه،
دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت.

روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد.

آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند.

روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند.
واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد.

چون به رودخانه رسیدند، جوان "دعا" گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت،
اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت.

جوان گفت: "ای بزرگوار!
تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین می‌کنم، پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن!"

واعظ، آهی کشید و گفت: حق،
همان است که تو می گویی،
اما دلی که تو داری، من ندارم!

دانلود جزوات برتر کنکوردرس فیزیکـ/برترین منابع

برترین جزوات کنکوری درس فیزیک

برترین جزواتـ آزمون سراسری درس شیمی دبیرستان Pdf

داستان امید

داستان واعظ و جوان

داستان زیبا حکیم و ثروتمند

واعظ ,روی ,آب ,دعا ,راه ,رودخانه ,از روی ,و از ,بود و ,روی آب ,از رودخانه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گاه نوشت های حسین ارومیه چی ها در آن نیامده ایّام دوره آموزش طراحی حفاظت کاتدیک خطوط لوله آب گاز مخازن دانلود جزوه همسفران نمایندگی کرج معرفی هتل ها و مراکز اقامتی ایران مشاوره تلفنی تحصیلی آکادمی موسیقی karoshk فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی الیگودرز دیار مهر ، بهشت زمین